در دعای شب بیست و هفتم ماه رجب آمده است؛ اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِالتَّجَلِّی [بِالنَّجْلِ] الْأَعْظَمِ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ مِنَ الشَّهْرِ الْمُعَظَّمِ وَ الْمُرْسَلِ الْمُکَرَّمِ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تَغْفِرَ لَنَا مَا أَنْتَ بِهِ مِنَّا أَعْلَمُ یَا مَنْ یَعْلَمُ وَ لَا نَعْلَمُ اللَّهُمَّ بَارِکْ لَنَا فِی لَیْلَتِنَا هَذِهِ الَّتِی بِشَرَفِ الرِّسَالَةِ فَضَّلْتَهَاو... (مفاتیح الجنان، در این دعای عظیم الشان، خدا را به تجلی اعظم قسم میدهیم، که بر اساس این دعای شریف، مصداق عینی «تجلی اعظم» وجود مبارک خاتم انبیاء ( صلی الله علیه و آله) یاد شده است.
برای تبیین این مطلب چند نکته قابل توجه است؛ نکته اول این است که در فرهنگ متعالی دین اسلام و در فرهنگ نهجالبلاغه علوی، که مبیّن حقایق ناب اسلام است، «خلقت» که از اوصاف فعلی خدای سبحان است عبارت است از «تجلی خالق در چهره مخلوقهای گوناگون»، لذا وجود مبارک امیر المومنین (ع) در خطبه 108 نهج میفرماید « الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه» [1]سراسر جهان جلوهگاه فیض الهی است و همه موجودات، تجلی الهی هستند و خدای سبحان در خلقش تجلی پیدا کرده است، لذا سراسر عالم تجلیگاه فیض الهی میشود، پس در تعبیر نهجالبلاغه سراسر عالم تجلی الهی است.
امیر المومنین ( علیه السلام ) در نهجالبلاغه به صورت خاص، قرآن کریم را تجلی الهی معرفی کردهاند[2]و آنجا که فرمود « الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِه» اشاره به تجلی عام خدا است و همه خلقت و نظام آفرینش تجلی خالق است.
*تعریف «تجلی» و تفاوت آن با «تجافی»
نکته دوم: عنوان «تجلی» از لطیفترین تعابیر عرفانی است که قرآن و عترت از آن یاد کردهاند و سالکان دور اندیش، جذب این تعبیر شدهاند.
«تجلی» به معنی تابش و تابیدن است، تابش نور را تجلی میگویند؛ در بحث «نزول» قرآن کریم، مطرح شده است که نزول حقایق و اشیا به دو نحو است گاهی به نحو «تجلی» است و گاهی به نحو «تجافی» است، معانی این دو واژه باید روشن شود و بدون آشنایی با مفهوم این دو واژه به حقیقت مطلب نمیتوان رسید.
فرق «تجلی» با «تجافی» در این است که «تجلی» نوعاً در معارف و حقایق و مجردات به کار میرود و «تجافی» در مادیات و امور طبیعی استعمال میشود «تجافی» در قرآن درباره اهل نماز شب، وارد شده است که آنها «تجافی» دارند « تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعا » [3]تجافی به معنای کنده شدن و جدا شدن است، قرآن درباره اهل نماز شب میگوید : ایشان بدنهایشان را از مضجع و خوابگاه میکَنند.
نزول به نحو تجافی به این معنی است که یک حقیقتی در یک موطن و جایگاهی است و از آن موطن جدا میشود و به موطن دیگر میرود، مثلاً نزول قطرات باران به نحو «تجافی» است، یک قطره باران وقتی در بالا است در پایین نیست و اگر آن قطره به پایین آمد، دیگر در بالا نیست؛ پس «تجافی» به معنای «جدا شدن» از مکان اولی است و در هر مرحلهای، اگر موجودی از آن مرحله جدا شد و به جای دیگر رفت، میگویند «تجافی» یافت؛ یعنی از آنجا جدا شد و به جای دیگر رفت، اما «تجلی» اینگونه نیست، «تجلی» به معنای «تابیدن» است، اگر امری، اصل و حقیقت در یک موضع خاصی باشد، آن موجود در عین حالی که در موطن خود هست در مواطن دیگر نیز میتابد و «تجلی» میکند، مثلاً نزول آفتاب به نحو «تجلی» است، آفتاب از محلی که حضور دارد حرکت نمیکند، بلکه در عین حالی که آنجاست شعاع او حرکت میکند و همه جا را فرا میگیرد این نحوه تابش را تجلی میگویند، پس در «تجلی» شی، در عین حالی که در محل خودش محفوظ است در عوالم دیگر هم رقیقه ای از او میتابد و میدرخشد و وجود و اثر دارد در عین حالی که حقیقت او در آن مکان نیست.
«خلقت» که از اوصاف خداست عبارت است از: «تجلی خالق در چهره مخلوقات گوناگون»؛ یعنی این که عالم، تجلی خداست و نور الهی است که متجلی شده است؛ عالم حقیقت و وجودی دارد که از خداست و ماهیتی دارد که از خود اوست؛ ماهیت از خدا نیست، بلکه وجود از آن خداست، مثلا وقتی آفتاب به دیواری میتابد و دیوار را روشن میکند؛ سایه از دیوار است نه از آفتاب، عالمِ خلقت، تجلی خداست و خلقت از خدا جدا نیست و خدای متعال با اسم شریف «فاطر» جلوه کرده است و همه «منفطر» از او هستند، همه تجلی او میباشند و همه میگویند: «خدا».
در دعای کمیل حضرت امیر (ع) به ما آموخت که اینگونه خدا را بخوانیم «و بِأسمائک التی مَلأتْ أرکانَ کلَ شیءٍ» [4]«اسما» از «وسم» است «وسم» به معنای «نشانه»، ما در این دعا خطاب به حضرت حق میگوییم : خدایا اسما و نشانهای تو، ارکان وجود عالم را پر کرده است؛ یعنی همه تجلی او هستند اگر بحث «تجلی»، به خوبی تشریح شود میبینیم که این همان حرف عارف کامل امام رضوان الله تعالی علیه است که در یک جمله فرمود: « عالم محضر خداست » [5]یعنی عالم تجلی اوست و این حرف بلندی است، یعنی از هر ذرهای که میبینیم پی به حقیقت عالم میبریم چون این وجود یک وجود بریده نیست، در متن عالم، تجافی راه ندارد و یک ذره از حقیقت عالم را نمییابید که از تمام جهت از حقیقتش خارج شده باشد.
* تجلی حق مراتب گوناگون دارد
نکته دوم: تجلی حق؛ مقول به تشکیک است، یعنی دارای مراتب گوناگونی است. عالم تجلی خداست، اما این تجلی مراتبی دارد، به این بیان که «تشکیک و تعدد مراتب که در درجات تجلی، مشهود است به مراتب ظهور بر میگردد» این مراتب تجلی که همان مراتب ظهور حق تعالی است، آن قدر اوج میگیرد تا به «تجلی اعظم» میرسد پس همه عالم تجلی خداست و این مراتب تجلی ناظر به مراتب ظهور است و این تجلیات، در نهایت به حقیقتی میرسد که از آن تعبیر به «تجلی اعظم» میشود چرا که او عالیترین مرحله از مراتبی است که تجلی حضرت حق در اوست.
حقیقت ختمیمرتبت در سیر صعودی و ارتقا وجودیاش به مرحلهای رسیده است که با صادر نخستین پیوند وجودی پیدا کرده است و «صادر نخستین» که «رق منشور» [6]نظام هستی است، تمام کلمات بر او منقش است و از آن جایی که وجود مبارک خاتمالانبیاء عالیترین مرتبه ظهور حق را داراست، تجلی اعظم حق تعالی است، هر چند دیگر موجودات هم تجلی خدا هستند، اما این وجود مبارک به خاطر شدت قرب و سعه وجودیش به این مقام راه یافته است، قرآن فرموده است « وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی» [7]همه وجودات عالم امکان به منزله رود و جویهایی هستند که به رود نظام هستی که وجود خاتم انبیاست متصل میشوند، به پیامبر (ص) خطاب میکند که همه این «سیر حُبی» نظام هستی به سوی رب توست، رب تو یعنی «رود نیل» نظام هستی پس وجود مبارک ختمی مرتبت به بارگاهی رسیده است که عالیترین مرتبه ظهور حق را داراست به این جهت او تجلی اعظم شده است.
حقیقت قرآن و پیامبر (ص)
همانطور که عرض کردم تجلی، حقیقتی است که از موطن خود جدا نمی شود، بلکه شعاعی از او میتابد، درباره خاتم الانبیاء ( صلی اله علیه و آله ) نیز صدق میکند وجود مبارک پیامبر (ص) هم یک تجلی است و حقیقت او حقیقتی ماورا زمین و زمان است و این حقیقت در این عالم تجلی کرده است، پس حقیقت او یک حقیقت ملکوتی است و شعاعی از او در اینجاست، لذا قرآن کریم خطاب به پیامبر (ص) فرمود که بگو: «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ» [8]«بشرة» به معنای پوست و ظاهر است، یعنی پیامبر از نظر ظاهر مثل شماست و گر نه از نظر باطن و حقیقت مانند شما نیست حقیقت پیامبر (ص) در دسترس شما نیست تا شما بخواهید به او دسترسی داشته باشید، همان طوری که در باره باطن قرآن هم اینطور است.
درباره عدم تحریف قرآن برهان عقلی و قرآنی داریم؛ قرآن هم یک حقیقتی دارد که در لوح محفوظ و کتاب مکنون است، این حقیقت در آنجاست و آنچه نازل شده است تجلی اوست. حقیقت قرآن در دست کسی نیست که بتواند آن را تحریف کند، ظاهر قرآن امر رقیقه ای است از آن حقیقت؛ وقتی آفتاب میتابد، شعاع آفتاب بر ما تابیده است و اگر کسی بگوید که من نمیخواهم آفتاب را ببینم، آیا او این آفتاب را از صحنه هستی برمی دارد؟ یا خودش را از آن محروم کرده است؟ حقیقت آفتاب در دسترس کسی نیست که آن را بردارد بلکه این شخص، خودش را از آن محروم کرده است.
اگر کسی درباره قرآن بگوید که «قرآن افسانه است» در واقع خودش را از تابش قرآن محروم کرده است، حقیقت قرآن در جایی است که « لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ ». [9]« لا یَمَسُّهُ » یعنی اصلاً دست شما به او نمیرسد،چون او یک حقیقت ملکوتی دارد، چون تجلی است و نمیشود قرآن را تحریف کرد، همچنین حقیقت پیامبر (ص) نیز این چنین است، یعنی هر چند او در ظاهر بشری مثل ماست، ولی حقیقتی دارد که عقول ما از درک آن عاجز است.
* تمثیل :
مثل اینکه کسی، مدرکی دارد و از آن کپی هم میگیرد و اصل آن را در صندوق نسوزی میگذارد و کپی آن را در محکمه ارائه میدهد، حال اگر کسی این مدرک را از او گرفت و نابود کرد آیا او مدرک را از بین برده است؟ نه؛ او کپی را نابود کرده است، اصل آن محفوظ است، قرآن حقیقتی دارد که در جای دیگر است، پیامبر اکرم (ص) هم حقیقتی دارد که در یک موطن دیگر است؛ او تجلی اعظم نظام هستی است، پیامبر (ص) تنها یک بشر معمولی نیست که بگویند: ما او را کشتیم و تمام شد یا علی ( علیه السلام ) را کشتیم و تمام شد؛ کشتن علی بن ابی طالب (ع) مانند این است که ما پردهای روی اتاق کشیدهایم که نور درون این اتاق نیاید، هرگز آفتاب را نمیشود خاموش کرد، تجلی اعظم در اختیار کسی نیست تا درباره او بخواهد اظهار نظر کند و نهایت شناخت او به اندازه شعاعی است که میتوانند ببینید.
آیا ما میتوانیم کل شعاع آفتاب را دریافت کنیم؟ هر یک از ما به اندازه سعه وجودی و درک خودمان شعاع آفتاب را دریافت میکنیم، پس حقیقت بعثت یک حقیقت ملکوتی است و شعاعی از او تجلی پیدا کرده است و ما با شعاع او ارتباط برقرار میکنیم و نور میگیریم، همه عالم تجلی الهی است و در میان این تجلیات، تنها تجلی پیامبر (ص) تجلی اعظم شده است و از حقیقت نورانی پیامبر اکرم (ص) حقیقت با عظمتتری نداریم تا خدا را به او قسم بدهیم، لذا در شب مبعث، حضرت حق متعال را به آن حقیقت قسم میدهیم.
اینجانب در کتاب « تجلی اعظم » [10]نکات و مطالبی را مطرح کرده ام که برخی از عناوین این کتاب عبارت است از « وجود خاتم الانبیا، یک دانه انسان است؛ شخصیت ممتاز خاتم الانبیا در کلام امیر المومنین؛ خداوند متعال رتبه فاعلیت و تأثیر را به حضرت ختمی اعطا کرده است و...» اگر ما این حقایق را دریافتیم آیا چند کاریکاتور و امثال سلمان رشدی میتواند آن حقیقت را خاموش کنند به قول مولوی:
مه فشاند نور و سگ عوعو کند **** هر کسی بر خلقت خود میتند. [11]
در ص 15 کتاب «تجلی اعظم» به عنوان نمونه آوردهام : اگر چه همه موجودات کتاب الهی هستند، اما انسان کامل، وجود حضرت ختمی مرتبت میباشد، کتابی است که جامع همه کتابهاست، بزرگترین، منظمترین و شریفترین و لطیف ترین آیینه حقیقت نماست و «کمال و نهایت طهارت؛ «عصمت» است و کمال و نهایت عصمت، «خاتم» میباشد و این خاتم، یک انسان است. قلب عرشی او مُشرق حقایق الهی است، قلب او مُشرقی است که حقایق از آن طلوع میکند لذا مبین حقایق اسماء میشود، پس نهایت طهارت، عصمت است و نهایت عصمت، خاتمبودن است.
*ائمه سهمی از تجلی اعظم را دارند
تجلی اعظم مربوط به «مقام ختمی» است و «مقام ختمی» دارای یک حقیقت و یک منظومهای است که مرکز آن وجود مبارک پیامبر (ص) است و این شمس ختمیت دارای سیزده ماه است که دور این خورشید را گرفتهاند و هر یک از این سیزده ماه قدسی، هر چه دارند از آن خورشید حقیقت ختمی دارند، لذا پیامبر (ص) تجلی اعظم میشود و پیامبران دیگر و ائمه هدی چون شأنی از شئون «ختمی» هستند سهمی از تجلی اعظم او را دارند.
*موعظه و نصیحت
اینکه وجود مبارک حضرت فرمودند من مبعوث شده ام برای تکمیل مکارم اخلاق و من متمم هستم، ناظر بر این مطلب هست که انبیای قبل، در این راستا حرکت میکردند و یکی از اهداف رسالت انبیای قبل هم ایجاد مکارم اخلاق بوده است با بیان این مقدمه میگوییم؛ «اخلاق» اگر به معنای موعظه و نصیحت باشد به منزله قرص مسکن است و قرص مسکن درد را ساکت میکند نه درمان انسان برای ساخته شدن نیاز به جراحی دارد و جراحی یعنی غدههای سرطانی رذایل را باید از درون انسان وجین کرد، جراحی به این معنا فقط از راه درست شدن اعتقادات محقق میشود تا اعتقاد درست نشود، اخلاق درست نمیشود پس درست شدن اخلاق؛ یعنی درست شدن توحید و انسان تا نفهمد سر سفره چه کسی نشسته است اخلاق او درست نمی شود.
نصیحت و موعظه فقط چند روزی انسان را نگه میدارد و اگر توحید انسان درست شد و دانست که سر سفره کیست همه چیز درست میشود اینکه قرآن فرمود : « أَ لَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَری » [12]«آیا نمیدانید خدا شما را میبیند»، درک این معنا با اعتقاد و توحید درست میشود، اگر توحید، فکر، اعتقاد و تمام وجود شئونی انسان را فراگرفت آنگاه اخلاق درست میشود؛ آنگاه که انسان فهمید در محضر خداست، نمکدان را نمیشکند لذا اگر «توحید» درست نشود، اخلاق هم درست نمیشود و اگر فرمود، من برای اتمام مکارم اخلاق، مبعوث شده ام او عالیترین مراتب توحید را به ارمغان آورده است، رسالت او رسالت توحیدی است.
پس تعبیر « مکارم اخلاق » ناظر به مراتب توحید است، یکی از مواردی که به اشتباه گفته میشود این است که، یک عمر میگوییم: گناه نکن، چون اگر گناه کردی خدا پس از مرگ عذابت میکند، یا میگوییم نماز بخوان تا هشتاد سال دیگر به بهشت بروی ! این تعابیر در فرهنگ ما کارایی ندارد؛ زیرا جوان امروز میگوید: من نقد الآن را رها کنم، به امید هشتاد سال دیگر؟ خوشبینانهترین نظر این است که میگوید: الآن گناه میکنم و بعد توبه میکنم، قرآن پاسخ مناسبی به این امر داده است. در فرهنگ قرآن تعبیر « جَزاءً وِفاقاً » [13]آمده است، در فرهنگ قرآن بین «جزا» و «عمل» فاصله ای نیست، بلکه بالاتر از آن، «جزاء» عین «عمل» است این تمثیل را برای شما عرض کنم اگر اینجا آتشی روشن است و بچه آتش را میبیند و به طرف آتش میرود شما به او میگویید دست به آتش نزن که هفته آینده دستت میسوزد ! یا به او میگویید که «دست زدن، همان و سوختن همان».
همه انبیا آمدهاند بگویند این زرق و برق دنیا آتش است و «دست زدن همان و سوختن همان»، هدف این است که «گناه همان و جزا همان»، البته در قیامت این حقایق ظهور پیدا میکند چرا که قیامت «یوم الظهور» است و اثر گناه همین جاست و راهی برای درست شدن اخلاق نیست، مگر اینکه حقیقت اخلاق را در جان خود پیاده کنیم و اخلاق یعنی توحید.
امیدوارم درک معارف ناب اسلام نصیب همه ما بشود و در مرحله اول خودمان باور کنیم و بعد به دیگران بباورانیم.
[1]- (108- و من خطبة له ع و هی من خطب الملاحم)
[2]- خطبه 147 نهج البلاغه آنجا که فرمود : ...« فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِه...»
[3]- (سجده 16 )
[4]- (البلدالأمین ص : 188)
[5]- صحیفه امام ج11 383 عالم، محضر خداست ... ص : 382
بفهمید که همه عالم محضر خداست. محضر خداست. ما الآن در محضر خدا نشستهایم. اگر قلب ما این معنا را ادراک بکند که ما الآن در محضر خدا هستیم، همین مجلس محضر خداست، این را اگر- ایمان انسان بر آن راه پیدا نیست- مؤمن بشود انسان به آن، قلب انسان بیابد این مطلب را، از معصیت کنار مىرود. تمام معصیتها براى این است که انسان نیافته این مسائل را. برهان هم بر آن دارد. برهان عقلى هم قائم است به اینکه خداى تبارک و تعالى همه جا حاضر است. هم برهان است و هم همه انبیا گفتهاند «وَ هُوَ مَعَکُمْ ایْنَما کُنْتُمْ» «1» قرآن است، او با شماست. هر جا هستید او با شماست. ما این را از قرآن شنیدهایم. به برهان هم ثابت هست، لکن به قلب ما نرسیده است. ما مثل مرده شور نشدهایم. تا حالا در این باب، ما مثل مردم عادى هستیم که مطلب نرسیده به قلبمان، تا اگر بخواهیم یک غیبت بکنیم، یک تهمت بزنیم، یک کار زشت بکنیم ببینیم محضر خداست. محضر احترام دارد. انسان در محضر یک بزرگى که در نظر خودش بزرگ است، احترام مىکند از آن محضر. اگر یک شخصى که در نظرتان بزرگ است پیش شما باشد، در محضر او کار خلاف نمىکنید، چه رسد به اینکه در محضر او به او خلاف بکنید. کار خلاف مطلقاً آدم نمىکند در محضر یک کسى که ادراک کرده است که این بزرگ است، محترم است. چه رسد به این که در محضر آن محترم به خود آن محترم خلاف احترام بکند. محضر، محضر خداى تبارک و تعالى است. عالم محضر است. تمام عالم محضر او است. معصیت مخالفت با خود اوست. با آن کسى است که در محضرش هستید. بسازید.
[6]- ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص: 532
در صحف کریمه اهل تحقیق محقّق است که صادر نخستین، نفس رحمانى است و آن اصل اصول و هیولاى عوالم غیر متناهى و ماده تعینات است و از آن به تجلى سارى و رقّ منشور و نور مرشوش نیز تعبیر شده است
[7]- (نجم 42)
[8]- (کهف 109 )
[9]- (واقعه 79)
[10]- ص 15؛ تجلی اعظم؛ طباطبایی، سید علی
[11]- عارف رومی اول دفتر ششم مثنوی
[12]- (14 علق)
[13]- (نبا 26)
http://www.sayyidalitabatabaei.com/
شهید آیت الله مطهری در ابتدای نقدهای کوتاهی که بر جزوه اسلام شناسی دکتر شریعتی نوشته (الآن به صورت کتاب درآمده)، در رابطه با غالب آثار دکتر چنین یادآور می شود:
«این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده، از نظر ادبی و هنری، اعلی و از نظر علمی، متوسط است و از نظر فلسفی، کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی، صفر است».
استاد مطهری و روشنفکران-ص??
شهید آیت الله مطهری در نامه معروف خود به حضرت امام چنین می نویسد:
«خوب است اطلاع داشته باشید که پس از مذاکره با بعضی دوستان مشترک، قرار بر این شد که بنده دیگر درباره مسائلی که به شخص او مربوط می شد، از قبیل صداقت داشتن و صداقت نداشتن و از قبیل التزامات عملی سخن نگویم، ولی انحرافاتی را که در نوشته های او هست، به صورت خیرخواهانه -و نه خصمانه- تذکر دهم؛ ولی اخیراً می بینم گروهی که عقیده و علاقه درستی به اسلام ندارند و گرایش های انحرافی دارند با دسته بندی های وسیعی در صدد این هستند که از او بتی بسازند که هیچ مقام روحانی جرئت اظهار نظر در گفته های او را نداشته باشد... در ماه های آخر عمر شریعتی، بنده مکرر به وسیله اشخاص مختلف به او پیغام دادم که در نوشته های تو مطالبی است بر ضد اسلام و لازم است اصلاح شود. من حاضرم در حضور جمعی صاحب نظر، یا هرطور که خودت مایل باشی به تو ثابت کنم. اگر ثابت شد، خودت آنها را –ولو بنام خودت، نه بنام من- اصلاح کن که شأن تو بالا هم خواهد رفت و الّا مجبورم از تو صریحاً و مستدل انتقاد کنم و برایت گران تمام خواهد شد».
سیری در زندگی استاد مطهری-ص ???
شهید آیت الله مطهری در نامه معروف خود به حضرت امام خمینی :
عجبا ! می خواهند با اندیشه هایی که چکیده ی افکار «ماسینیون» مستشار وزارت مستعمرات فرانسه در شمال آفریقا و سرپرست مبلغان مسیحی در مصر و افکار «گورویچ» یهودی ماتریالیست و اندیشه های «ژان پر سارتر» اگزیستانسیالیست ضد خدا و عقاید دورکهایم جامعه شناس ضد مذهب است، اسلام نوین بسازند! پس و علی الاسلام السلام. به خدا قسم ، اگر روزی مصلحت اقتضا کند که اندیشه های این شخص [دکتر شریعتی] حلاجی شود و ریشه هایش بدست آید و با اندیشه های اصیل اسلامی مقایسه شود، صدها مطلب به دست می آید که بر ضد اصول اسلام است و به علاوه بی پایگی آنان روشن می شود.
شهید مطهری در یادداشت هایی که بر کتاب اسلام شناسی دکتر شریعتی نگاشته است چنین می نویسد:
«نویسنده «جزوه» نظر به غرور بی حد و نهایتش –همان طور که خاصیت هر مغروری است- عقده ندانستن علوم اسلامی از فلسفه، کلام، فقه، عرفان و غیره دارد و با دو نمود روانی، عقده خود را اشکار می کند؛ یکی آنکه هی مرتب اسما و عناوین را از قبیل مشبّهه، مجسّمه، وحدت وجود، کثرت وجود، حلولیّه، غنوصیّه، انوار اسفهبدیّه، و غیره تکرار می کند به علامت اینکه ما هم اهل بخیّه ایم و از طرف دیگر به شدت آن را نفی می کند و بی ارزش می خواند، در صورتی که اگر دچار چنین غرور و خودبزرگ بینی نبود، مانند هر جاهل بی خبر دیگر، نه مدعی می شد و نه انکار می کرد. ایشان برای اینکه بچه ها باور کنند که ایشان هم اهل بخیّه اند و همه را می دانند، سرفصل ها و رشته ها و فرقه ها را نام می برند برای آنکه خدای ناخواسته کسی توقع زیادتری نداشته باشد و کتابی را جلوی ایشان نگذارد که بسم الله این نیم صفحه را از فلان کتاب معنی بفرمایید، می فرمایند ولی همه این ها حالات واهی است و یک ذره معنا ندارد، نه این که معنا دارد و من نمی فهمم».
استاد مطهری و روشنفکران، ص42
اینهایی که مثل آقای مطهری، که اذیتش به یک مور نرسیده است- من قریب بیست سال این مرد را می شناسم- یک آدم به آن سالمی، یک آدم به آن ادب، به آن انسانیت، این را محکوم به قتلش می کنند. چرا؟ چه کرد آقای مطهری؟ کی را کشته است؟ چه کرده؟ این بشرنیست؟! این انسان فیلسوف، عالم، فقیه، این بشر نیست؟ این بشر را این طور می کشند بدون این که یک جرمی داشته باشد. جرم آقای مطهری چه بود؟ چه کرده بود؟ جرم قرنی چه بود؟ آخر چه جرمی کرده بودند که مستحق قتل بودند؟ حالا هم لیست دارند برای کشتن یک عده ای. خیال می کنند که با کشتن آقای مطهری، یا با کشتن امثال آقای مطهری، این نهضت خاموش می شود و دوباره حقوق ملت ما پایمال می شود و دوباره خوب، راجع به آقای مطهری این حقوق بشری ها یک کلمه ننوشته اند، نگفته اند؛ ما که نشنیده ایم که بگویند. این بشر نیست؟! اعتراض نکردند، نگفتند، محکوم نکردند آن کسی را که کشته است.»
مرحوم آقای مطهری یک فرد بود، جنبه های مختلف در او جمع شده بود و خدمتی که به نسل جوان و دیگران مرحوم مطهری کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی استثنا، همه آثارش خوب است. و من کس، دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی استثنا آثارش خوب است. ایشان بی استثنا آثارش خوب است، انسان ساز است؛ برای کشور خدمت کرده، در آن حال خفقان خدمت های بزرگ کرده است این مرد عالی قدر.
انسان مثله دایره نیست که یک مرکز داشته باشد،بلکه مانند بیضی ست که دو مرکز دارد.انسان برای کمال و به فعلیت رسیدن،باید هر دو مرکز را فعال کند؛ یکی اندیشه و دیگری عقیده . اندیشه ی منهای عقیده نقص است و انسان را به فعلیت نمی رساند.
در جهان بینی الهی و مکتب اسلام، انسان محور است. ما یک انسان محوری الهی داریم و یک انسان محوری ماتریالیستی(غیرالهی). انسان محوری الهی به این معناست که اگر انسان سالم باشد،و از پلیدی ها رها شده باشد،هر رشته ای از علوم را بخواهد بیاموزد،این رشته و علم برای او می شود کمال،می شود ارزش. حتی اگر این علم از علوم تجربی باشد نه علوم نظری و انسانی. اما اگر انسان،خود را ضایع کرد،حتی اگر عالی ترین علوم را از الهیات و فلسفه بخواند،این علم برای او وبال می شود.
معیار انسان است. پس اگر انسان،تعلیم و تربیت را با هم داشت،علم برای او می شود نور و اگر تعلیم را بدون تربیت داشت، آن علم برای او می شود آتش.
امام رضا علیه السلام می فرمایند: از نشانه های یک دانشمند؛ علم،حلم و صمت(سکوت) است.
صمت یا همان سکوت،غیر از خاموشی است. سکوت،جایی است که کسی،حرفی دارد و نمی زند،اما خاموشی،جایی است که حرفی برای گفتن نیست. در باب حرف زدن،مردم دو دسته اند. عده ای امیر بیان هستند و عده ای اسیر بیان. امام رضا علیه السلام می فرماید،سکوتِ عالمانه داشته باش،چون کسی که اهل سکوت است،وقتی حرفی بزند،یک کلمهء او به اندازه ی یک کتاب ارزش دارد.
اهل سکوت بودن، یعنی،جایی که باید حرف زد، حرف بزن ، نه اینکه همیشه خاموش باشی.
خوب! ما از کجا بدانیم که چه جایی حرف بزنیم و چه جایی ساکت باشیم؟! این تعلیم تربیت می خواهد ، تا انسان بتواند در خودش تصرف کند و بعد هم بتواند در دیگران تصرف کند که این اوج عرفان است. http://www.sayyidalitabatabaei.com/
نام على(ع) قرین عدالت
(در یکى از سال ها که معاویه به حج رفته بود, سراغ یکى از زنان کـه سـوابقى در طرف دارى على(ع) و دشمنى با معاویه داشت, گرفت, گـفـتند: زنده است. فرستاد او را حاضر کردند, از او پرسید: هیچ مـى دانى چرا تو را احضار کردم؟ تو را احضار کردم که بپرسم چرا على را دوست دارى و مرا دشمن؟
گفت: بهتر است از این باب حرفى نزنى.
معاویه گفت: نه حتما باید جواب بدهى.
آن زن گـفـت: به علت این که او عادل و طرف دار مساوات بود و تو بـى جـهـت با او جنگیدى. على را دوست مى دارم چون فقرا را دوست مـى داشـت و تـو را دشمن مى دارم براى این که به ناحق خون ریزى کـردى و اخـتـلاف میان مسلمانان افکندى و در قضاوت ظلم مى کنى و مطابق هواى نفس رفتار مى کنى.
معاویه خشمناک شد و... بعد خشم خود را فرو خورد و همان طورى که عـادتـش بود آخر کار روى ملایمت نشان داد, پرسید: هیچ على را به چشم خود دیدى؟
گفت: بلى دیدم.
گفت: چگونه دیدى؟
گفت: به خدا سوگند او را در حالى دیدم که ملک و سلطنت که تو را فریفته و غافل کرده, او را غافل نکرده بود.
گفت: آواز على را هیچ شنیده اى؟
گـفـت: آرى شـنیده ام, دل را جلا مى داد, کدورت از دل مى برد آن طور که روغن زیت[ زیتون] زنگار را مى زداید.
معاویه گفت: حاجتى دارى؟
گفت: هرچه بگویم مى دهى؟
گفت: مى دهم.
گفت: صد شتر سرخ مو بده.
گفت: اگر بدهم آن وقت در نظر تو مانند على خواهم بود؟
گفت: ابدا.
معاویه دستور داد صد شتر همان طور که خواسته بود به او دادند و بـه او گـفت: به خدا قسم اگر على زنده بود یکى از این ها را به تو نمى داد.
او گـفـت: به خدا قسم یک موى این ها را هم به من نمى داد, زیرا این ها مال عموم مسلمانان است(.
(استاد شهید مرتضى مطهرى, بیست گفتار, ص68 ـ(67
آنچه در پی میآید، روایتی از هجرت شهید آیت الله مرتضی مطهری به تهران و مسائل پس از آن است که حجت الاسلام والمسلمین باقیزاده در گپ و گفتی صمیمی با مرکز خبر حوزه، آن را در میان گذاشته است.
حدود ? سال مانده به پیروزی انقلاب اسلامی آیت الله شرعی در صدد بودند که از وجود استاد مطهری در حوزه علمیه استفاده کنند و نخبگان و چهرههای برتر حوزه از ایشان بهرهمند شوند و استاد مطهری برای این جمع جلسه درسی را برگزار کنند.
* مأموریت یافتم استاد را همراهی کنم
مقدماتی فراهم شد که استاد به قم تشریف بیاورند و ظهر را در منزل آیت الله شرعی باشند. بنده این مأموریت را پیدا کردم که به حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه(س) بروم و در صحن کوچک حرم بعد از نماز ظهر و عصر ایشان را تا منزل آیت الله شرعی راهنمایی کنم.
هنگام نهار آیت الله شرعی جملهای حاکی از نگرانی از این که چرا استاد در قم تشریف ندارند و ای کاش در قم بودند و طلاب از ایشان استفاده میکردند، بر زبان آوردند.
* دوست داشتم در قم بمانم . اما ...
حضرت استاد مطهری فرمودند بنده بنا نبود از قم بروم؛ بنده علاقه زیادی داشتم که در حوزه بمانم و ادامه تحصیل بدهم. وقتی زمان ازدواج من فرا رسید و بنده ازدواج کردم، علیالظاهر یک نفر به زندگی انسان اضافه میشود؛ ولی در حقیقت اینطور نیست. انسان نیاز به تهیه منزل، رفت و آمد و هزینه زندگی پیدا میکند از طرفی شهریه در آن زمان هیچ تغییری پیدا نکرده بود و بنده در آن زمان شهریه مجردی آیتالله بروجردی را دریافت میکردم و این شهریه کفاف زندگیام را نمیداد.
* ...به فکر فروش جهیزیه خانم افتادم!
احتیاجات ما زیاد شد و به این فکر افتادم پولی را برای ادامه زندگی تهیه کنم. به جهیزیه همسرم احتیاج پیدا کردم و برای اولین بار آفتابه مسی که جزء جهیزیه همسرم بود فروختم و کمی از احتیاجات را برآورده کردم. در ادامه سینی مسی را فروختم، بعد از آن نیز تشت مسی را؛ کم کم از وسائل خانم چیزی نمانده بود که قابل فروش باشد.
* کتابهایم را هم فروختم
علیرغم این که به شدت وابسته به کتابهایم بودم؛ ولی به دلیل نداشتن پول، شروع به فروختن آنها کردم و در ادامه به این نتیجه رسیدم نمیتوان از این راه زندگی را ادامه داد. ناگزیر به ذهنم رسید که به تهران بروم و شروع به روضهخوانی هفتگی در منازل کنم و درسم را ادامه دهم.
* به دانشگاه راه یافتم
در تهران به دانشگاه راه یافتم و در دانشگاه شروع به تدریس کردم و کم کم بنا به جبر زمانه در تهران ماندنی شدم و زندگیام شکل گرفت؛ والا مشتاق بودم که به حوزه برگردم و در حوزه بمانم.
* پنجشنبهها درس برگزار شد
استاد مطهری در آن دیدار قول دادند هرهفته پنجشنبهها به قم تشریف بیاورند و در جلسهای که مدنظر آیتالله شرعی شرکت کنند و برای طلاب نخبه حوزه، کلاس درسی را برگزار نمایند. این کار اتفاق افتاد و ایشان پنجشنبهها به قم تشریف میآوردند و صبحها در منزل آیتالله شرعی این جلسات درس برگزار میشد و چهرههای فرهیخته و نخبگان حوزه در درس ایشان شرکت میکردند و بهره میبردند.
بنده آن زمان طلبهای نسبتا مبتدی بودم و شأن شرکت در کلاس درس ایشان را نداشتم؛ ولی گاهی به جهت خدمتگزاری در محفل درس حضور پیدا میکردم، شاهد خرسندی و شادابی شرکتکنندگان بودم.
* همچنان در حسرت استادیم
استاد مطهری قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، در دوران اختناق شاهنشاهی و مهجوریت حوزههای علمیه، با علم و آگاهی و بصیرت و با تألیفات بسیار به موقع و ضروری که داشتند، کارهای گرانبهایی را انجام دادند. ما همچنان در حسرت این شهید بزرگوار متألمیم و احساس میکنیم علی رغم وجود ستارگان و چهرههای درخشان دیگر در حوزه، خلأ ایشان همچنان محسوس است.
داستانی که تمام نمیشود (روایتی داستانی از زندگی شهید مرتضی مطهری)
احمد عربلو
انتشارات سوره مهر، تهران
چاپ اول، 1388، 2500 نسخه
شابک: 0-581-506-964-978
داستانی که تمام نمیشود، روایتی داستانی از زندگی شهید مرتضی مطهری است که توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
نویسنده کتاب احمد عربلو داستان را در سیزده روایت تعریف کرده و برای هر روایت نامی گذاشته است؛ در روایت اول نویسنده توضیح داده که چطور ماجرای نوشتن کتاب شروع شد و از کجا شکل گرفت و اینکه بچههای کلاسش میخواستند هدیهای برای روز معلم برایش تهیه کنند و از او نظر خواستند و او هم گفت که بهترین هدیه برایش این است که بچهها در نوشتن کتاب به او کمک کنند...
نویسنده تولد شهید مطهری را در روایت دوم کتاب این چنین بیان میکند:
«سکینه خانم خواب میدید؛ یک خواب شیرین و سرتاسر عطرآگین. او میدید که زنان ده در مسجد جمع شدهاند تا بانو برسد. لحظاتی بعد، بانو از راه رسید. بلند قامت بود و یک لباس عربی به تن داشت. همراهش دخترکانی بودند که گلابدان در دست داشتند. بانو به هر زنی که میرسید، به دخترها اشاره میکرد که به رویش گلاب بپاشند. سکینه خانم، بیقرار رسیدن بانو بود. لحظهای بعد بانو و دخترها به نزدیک او رسیدند.
بانو به دخترها گفت: «به ایشان سه مرتبه گلاب بپاشند».
بوی گلاب تمام وجودش را پر کرد؛ اما نگران شد، پیش دوید رو به بانو کرد و پرسید: «بانوی من! چرا فرمودید روی من سه بار گلاب بپاشند؟!»
بانو، نگاهی پر از مهربانی به او انداخت و گفت: «به خاطر آن طفلی که باردارش هستی، او خدمات زیادی به اسلام خواهد کرد.»
سکینه خانم از خواب پرید تمام وجودش، غرق در عطر گلاب به سجده افتاد و در انتظار رسیدن کودکش بیتاب شد.
در یکی از روزهای سرد زمستان 1299، فرزندی در خانه شیخ محمدحسین مطهری، در فریمان، متولد شد که نام او مرتضی چهارمین فرزند شیخ بود».
نویسنده درباره روایت سوم با نام مسافر جوان میگوید: «دو روز تمام مطالعه کردم. از پدرم هم کمک گرفتم. سراغ اینترنت هم رفتم تا بتوانم مطالب خوبی درباره حال و هوای دوران نوجوانی استاد مطهری پیدا کنم. یادداشتهای زیادی را جمعآوری کردم و آماده شدم تا آنها را سر کلاس بخوانم، اول موقع حرف زدن کمی اضطراب داشتم. ترسیدم نکند چیزی از ذهنم برود و تپق بزنم یا اطلاعاتم کامل نباشد و آقای دبیر ایراد بگیرد؛ اما آرام آرام به خودم مسلط شدم و نیم ساعت تمام حرف زدم. او سخنانش را اینگونه ادامه داد: «مرتضی نوجوان سر زنده و شادابی بود که با تمام هم سن و سالانش تفاوت داشت. او تشنه آموختن و دانستن بود... تا اینکه تصمیم میگیرد برای آموختن بیشتر به مشهد برود تا در حوزه علمیه آنجا درس بخواند علیرغم مخالفت مادر، پدرش که شور و شوق او را میدید رضایت مادر را بدست آورد و مدت دو سال به مشهد رفت. چون مدرسههای حوزه علمیه مشهد به تعطیلی کشیده شد، مرتضی که هزاران امید و آرزو را در سر میپروراند مجبور به بازگشت به فریمان شد اما ناامید شد و تصمیم گرفت به قم برود. سرانجام مرتضی مطهری در سال 1315 خانوادهاش را راضی کرد که برای تحصیل به شهر مقدس قم برود. مرتضی با پول خیلی مختصری که پدرش به او داده است راهی قم شد، او هر چه کرد، نتوانست حجره مناسبی برای خود پیدا کند. این بود که مجبور شد در قسمتی از مدرسه فیضیه که دالان درازی بود و نزدیک دستشوییها قرار داشت اتاقی بگیرد. مرتضی با شور و شوق عجیب شروع کرد به درس خواندن اما کمکم گرسنگی و سوءتغذیه او را از پا انداخت...».
خود استاد مطهری در این باره مینویسد:
«در سالهای اول مهاجرت به قم، که هنوز از مقدمات عربی فارغ نشده بودم. چنان در اندیشهها غرق بودم که شدیداً میل به تنهایی در من پدیده آمده بود. وجود هم حجرهایام را تحمل نمیکردم. حجره فوقانی عالی را به نیم حجرهای دخمه مانند تبدیل کردم که تنها با اندیشههای خود به سر برم. در آن وقت نمیخواستم در ساعات فراغت از درس و مباحثه، به موضوع دیگری بیندیشم...»
روزهای پر از درس عنوان روایت چهارم است که نویسنده در آن به نحوه آشنایی استاد مطهری با امام خمینی و علامه طباطبایی و دیگر اساتید ایشان پرداخته است، در قسمتی از کتاب چنین آمده است: استاد مطهری در تابستان سال 1320 به اصفهان رفت. این اتفاق، یکی از اتفاقهای بسیار مهم زندگی استاد بود؛ چون که او در آنجا با شخصیتی بسیار عارف و روحانی آشنا شد که بعدها شیفتهاش شد. نام این مرد بزرگ، که تأثیری بسیار عمیق بر استاد گذاشت، حاج علی آقا شیرازی بود. او در اصفهان و در مدرسه صدر، نهجالبلاغه امام علی(ع) را درس و شرح میداد. جلسات درس او چنان شور و حال عجیبی داشت که روح تشنه مرتضی مطهری را سیراب میکرد.
مؤلف روایت بعدی را به ازدواج شهید مرتضی مطهری اختصاص داده است، و میگوید چون ایشان از نظر مالی وضع چندان مناسبی نداشتند چه کسی حاضر بود با او زندگی کند و باعث رشد و شکوفایی علمی او نیز بشود؟ اما استاد مرتضی مطهری در میان تمام خصوصیات خوبی که داشت، یکی هم این بود که در همه کارها به خدا توکل میکرد.
مرتضی مطهری دختر آیتالله روحانی را که استادش بودند برای ازدواج انتخاب کردند، خود همسر استاد مطهری در این باره میگوید:
«یازده ساله بودم که یک شب خواب دیدم به اتاق پدرم رفتهام. در اتاق پدرم، روی زمین یک ورق کاغذ افتاده بود وقتی کاغذ را برداشتم دیدم روی آن نوشته است: فلانی (یعنی من) برای مرتضی در بیست و نهم ماه عقد میشود. از دیدن این خواب خیلی تعجب کردم، اما آن را با هیچکس در میان نگذاشتم، تا اینکه مدتی گذشت. خواستگاران متعددی میآمدند ولی مادرم مخالفت میکرد تا اینکه وقتی سیزده ساله بودم آقای مطهری به خواستگاریم آمدند و با مخالفت شدید مادرم روبهرو شد چون او در یک خانواده غیر روحانی و مرفه بزرگ شده بود و میگفت دخترم را به روحانی شوهر نمیدهم سرانجام بعد از مدتی مادرم راضی به ازدواج ما شد، روز بیست و سوم مادرم موافقت کرد و همان روز آقای مطهری گفتند: بیست و نهم برای عقد روز مناسبی است و موافقت شد. من در روز بیستونهم به عقد ایشان درآمدم در آن وقت بود که حقیقت خوابی که دیدم برایم روشن شد».
در ادامه نویسنده به مصاحبهای که با همسر استاد مطهری انجام داده و به فضایل و اخلاقیاتی که ایشان درباره همسرشان بازگو کرده پرداخته است. نویسنده در روایت ششم به مهاجرت استاد مطهری از قم به تهران میپردازد و از آن به عنوان سختترین روزهای زندگی استاد یاد میکند، و اینکه ایشان در مدرسه سپهسالار هم درس میدادند و جلسات درس ایشان جوانهای زیادی را به خود جلب میکرد و بسیاری از دانشجویان سر کلاس ایشان حاضر میشدند و علاوه بر همه اینها استاد هفتهای یکبار برای دیدن استادش حاج آقا روحالله خمینی و نیز شرکت در جلسات درس علامه طباطبایی راهی قم میشدند تا اینکه مسئولان دانشکده الهیات دانشگاه تهران تصمیم گرفتند از میان روحانیون و طلبها عدهای را بعد از امتحانات سخت به صورت حقالتدریس استخدام کنند. آقای محمدتقی مطهری برادر استاد مطهری درباره ورود ایشان به دانشگاه تهران و چگونگی امتحانات چنین میگوید:
«امتحان کتبی هشت روز طول کشید. سپس امتحان شفاهی شروع شد. در روز امتحان شفاهی، میرزا احمدخان سعیدی دنبال استاد راه افتاده و با خود گفت: «مطهری امتحان کتبی را به این خوبی داده است؛ حالا ببینیم آزمون شفاهی را چه کار میکند.»
کتاب امتحانی منظومه حاج ملاهادی سبزواری بود. کتاب را باز میکند و بحثی به میان میآید. استاد مطلب را شروع میکند. بحث را از منظومه به اشارات میبرد و از اشارات به اسفار. در این هنگام، آقای راشد رو به استاد میکند و میگوید: «صبر کن. ما از بیست بالاتر نداریم. این نمره بیست! حالا مطلب را ادامه بده تا ما استفاده کنیم.»
جلسه تعطیل میشود. استاد میشود شاگرد و شاگرد میشود استاد. شهید مطهری یک ساعت و نیم صحبت میکند و مطلب را به پایان میرساند. راشد میگوید: «واقعاً بهره بردم» و این جمله را دوباره تکرار میکند.
نویسنده در روایت هفتم از اولین جرقههای انقلاب سخن به میان میآورد و اینکه استاد مطهری بعد از سخنرانی شدیداللحن خود در میان افسران نیروی هوایی علیه حکومت و شاه دستگیر و به زندان رفتند، در قم نیز آیتالله خمینی را دستگیر کرده بودند. استاد مطهری به قدری به آیتالله خمینی دلبسته بودند که ابیاتی در رنج دوری از ایشان سرود. رژیم شاه در اثر پافشاری علمای بزرگ، مجبور شد استاد مطهری و دیگر یارانش را آزاد کند.
نویسنده درباره چگونگی به وجود آمدن حسینیه ارشاد، و اتفاقاتی که منجر به استعفای استاد از عضویت هیئت امنای حسینیه شده؛ از تعطیلی این حسینیه در سال 1350 توسط رژیم شاه و بالاخره کنارهگیری استاد از دانشکده الهیات در روایت هشتم سخن میگوید و عنوان میکند که به رغم کنارهگیری استاد از دانشگاه جلسات درس و بحث استاد هرگز تعطیل نشد؛ یکی از جلسات مهم استاد در آن ایام، جلسهای بود که در منزل او برگزار میشد و در آن عدهای از اساتید بزرگ فلسفه دانشگاه تهران شرکت میکردند.
یکی از کتابهای فلسفی استاد به نام شرح منظومه، نتیجه این جلسات است.
روایت نهم نیز درباره کاپیتولاسیون و ترور حسن علی منصور بود که روحانیون و مردم به مخالفت شدید با آن پرداختند.
نویسنده در روایت دهم دو داستان کوتاه را روایت میکند که در ذیل به بخشیهای از آن اشاره شده است:
«سرباز جوان برای چندمین مرتبه با دقت پنجره خانه استاد را زیر نظر گرفت. برایش عجیب بود که چرا هر شب نور سبزرنگی فضای اتاق آن خانه را روشن میکند. او نگهبان خانه یکی از سرهنگهای ارتش شاه بود. او را به آن محل آورده بودند تا به بهانه نگهبانی از خانه سرهنگ، خانه استاد مطهری را هم زیر نظر داشته باشد تا اگر حرکت مشکوکی دید فوراً گزارش دهد. حالا آن نور سبز رنگ که هر نیمه شب سر ساعت مشخصی روشن میشد او را سخت به فکر برده بود: «نکند جلسهای دارند؟ نکند اعلامیه مینویسد؟ نکند نقشهای میکشند؟ نکند...»
سرباز طاقت نیاورد. در یکی از شبها، آرام آرام خودش را از نردههای ساختمان بالا کشید. صدایی آمد انگار صدای گفتوگو بود! درست حدس زده بود؛ یک نفر آرام آرام حرف میزد. سرباز، سرش را آرام نزدیک پنجره برد تا ببیند چه کسانی مشغول صحبت هستند؛ اما ناگهان با دیدن صحنهای سر جا خشکش زد! استاد مطهری، رو به قبله ایستاده بود و نماز شب میخواند. روی دیوار، یک تابلو سبز روشن بود و نور سبز ملایمی را به اتاق میریخت. روی آن با خط زیبایی، کلمه »الله» نوشته شده بود.
سرباز شرمسار شد. از نردهها پایین پرید. با یادآوری صحنه به نماز ایستادن مرتضی مطهری، که با سوز دل مشغول راز و نیاز با خداوند بود، از خودش خجالت کشید. با خود گفت: «چه حرفها که درباره این مرد بزرگ به من نگفته بودند! چه خیالها که در سر من نبود!... خداوندا، مرا ببخش...»
آن مأمور جوان، بعدها یکی از علاقمندان و مریدان استاد مطهری شد».
در روایتهای بعدی نویسنده از رفتار مناسب و نیک شهید مطهری با فرزندانش سخن میگوید و اینکه چطور مشتاقانه به مسائل فرزندانش رسیدگی میکرد و در ادامه به مسائلی چون دستگیری شهید مطهری و آزادشدنش، شهادت مصطفی خمینی و وقایع پیروزی انقلاب و... پرداختند.
اما در روایت آخر مؤلف به نحوه و چگونگی شهادت استاد مطهری میپردازد که در قسمتی از آن میخوانیم: «... محمدعلی بصیری جوان احمقی بود، وقتی متوجه حماقت خود شد که یکی از بزرگترین علما و متفکران اسلامی را از میان برداشته بود.
در آن شب شوم، استاد مطهری برای شرکت در جلسهای، به خانهای در خیابان فخرآباد رفته بود. بدون محافظ هم رفته بود. استاد مطهری، همراه خودش محافظ نمیبرد و از تشریفات بدش میآمد.
یک اتومبیل وانت، بیشتر از 3 ساعت آنجا ایستاده بود و استاد را از منزل تا آنجا تعقیب کرده بود. استاد از جلسه بیرون آمد. احساس کرد دو نفر از افرادی که با او بیرون آمدهاند، با هم صحبت خصوصی دارند. استاد قدمهایش را تندتر کرد که مبادا حرف آنها را بشنود.
ناگهان محمدعلی بصیری، که کنار وانت ایستاده بود، استاد را از پشت سر صدا زد:
استاد؟!
استاد برگشت و با مهربانی پاسخ داد:
جانم؟!
ناگهان گلوله شلیک شد و...»
روحش شاد.
با سلام
می خواهم عنوان چند تا از کتابهای شهید مطهری رو براتون معرفی کنم اگه متن کتاب هم خاستین تو نظرات بگین براتون تهیه میکنم
اخلاق جنسی
استاد مطهری و روشن فکری
اسلام و مقتضیات زمان
آشنایی با علو م اسلامی (3 جلد)
آشنایی با قرآن (8 جلد)
اصول فلسفه و روش رئالیسم
امامت و رهبری
امدادهای غیبی در زندگی بشر
انسان در قران
انسان کامل
انسا و سرنوشت
بیست گفتار
پیامبر امی
پیرامون جمهری اسلامی و...
این آثار برخی از آثار استاد شهید آیت الله مطهری بودکه بتون معرفی کردم انشاء الله تو آپلود بعدی متن یکی از آثار رو قرار میدم تو نظرات بم بگین که کدوم متن رو قرار بدم